پوچ
پوچ

پوچ

فال حافظ . . .

اینقدر هوا سوز داره و سرده که داره تا مغز استخونم مور مور میکنه .

 انگار نه انگار تو ماشینم.

حوصله گوش کردن به حرفهای حجی هم ندارم .

اون داره واسه خودش رجز خونی میکنه و از دوست دخترش میگه که چقدر دوستش داره.

خدایی استدلالاش در مورد دوست دخترش (( مینا )) مغز خرو میترکونه ما که دیگه اشرف مخلوقاتیمو حجم مغزمون یه کم کمتر از حجم مغز خره.

خلاصه میگه و میگه تا میرسه به قسمت نتیجه گیری اخلاقی که از من میخواد در مورد به قول خودش (( قشنگش)) نظری بدم .

منم که وجدانی یه کلمه از حرفهاش یادم نمونده فقط با یه لبخند مسخره و ساختگی میگم دختر بهتر از این دیگه باید بری سراغ فرشته البته منهای عزرائیل که اون خودش به موقع میاد سراغت .

کلی کیف میکنه که تو این شهر هرتی بالاخره تونسته یه دوست دختر خوب و خوشگل و با ادب وخلاصه در یک کلام دهن پر کن پیدا کنه .((خدا بهش ببخشه )) آمین یا رب العالمین

تو همین هیر و بیر سرو کله پسرک فال گیر هم پشت چراغ قرمز پیدا میشه و مثل دارکوب به شیشه میکوبه .

عالم و آدم میدونن که همچین اعتقادی به فال و این لوس بازیها ندارم ولی نمیدونم چرا هوس کردم یه کم سر به سر حافظ علیه الرحمه بذارم.

به بچه میگم : مرغ عشقت کو ؟

 میگه: ندارم !!!!

میگم پس منم فال نمیخوام که با اصرار یه دونشو برمیداره میندازه تو ماشین.

تازه میفهمم که این واقعیت داره که ما ایرانیها باید زور بالا سرمون باشه.

در حین اینکه دارم از جیبم پول در میارم که بدم به بچه یه نگاه به برگ فال میندازم.

خدایا باور کردنی نیست!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!1

بیچاره حافظ اگه میدونست یه روز بچه های شهرش دیوانشو برگ برگ میکنن و میفروشن مطمئنا سعی میکرد تعداد اشعارشو بیشتر کنه تا صفحات بیشتری تو ساخت دیوانش استفاده بشه.

آره درست فهمیدید کوچولوی فالگیر شهر ما دیوان حافظ رو برگ برگ کرده بود و هر برگش رو میفروخت دویست تومن . وقتی همه برگه های داخل دستش رو وارسی کردم (( به قولی مردیم از فضولی)) دیدم که یه مشت از برگه های فال کثیف و گلی هست که معلوم بود اینها رو به احتمال زیاد از جلو درب ورودی آرامگاه حافظ جمع کرده.

یه حرف کوچولو با خدا :خدایا اگر حافظ همشهریمون نبود این بچه های خدا زده چطور باید شکمشونو سیر میکردن.

 

خلاصه بگذریم حالا غرض از مزاحمت  اینکه از تمامی دوستان همشهریان و حافظ شناسان تقاضا مندست این فال ما که کلی هم پامون آب خورده را تفسیر نمایند.

 

دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد

چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد

 

 

 

 

توضیحات :

خدا سایه این چراغ راهنمای چهاراه ملاصدرا رو از سرمون کم نکنه که هم تونستیم یکی از معضلات بزرگ جامعه رو شناسایی کنیم و هم اینکه یه یاد کوچیک از حافظ کنیم این همشهری دیرین و در آخر اینکه یه کم بیشتر فکر کنیم

 

نظرات 1 + ارسال نظر
شمیم پنج‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1386 ساعت 01:48 ب.ظ http://shamim-26.blogsky.com

میگم خاطره نویسیست هم قشنگه ها .چرا کمتر از خودت می نویسی
ا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد