پوچ
پوچ

پوچ

انشای تابستانی

انشای تابستانی

 

این نوشته از استاد شهریار قنبری رو تقدیم میکنم به همه کسانی که مینا در خیالشان دارند...
----------------------------
ما شبها درپشه بند می خوابیدیم تا مینا دخترهمسایه را پیش ازخواب سیر تماشا کنیم وبعد کاسه ی آب یخ را سربکشیم ویک پَهلو بخوابیم تا موهای بلند وپرپشت مینا را که ازکنار تختش آویزان می شد, ببینیم. بابا که می دانست زیر کاسه یخ ما نیم کاسه ای است, هرده دقیقه یکبار مارا بی خود وبی جهت حاضرغایب می کرد اما ما از رونمی رفتیم و همان جور یک پهلو می ماندیم تا ستاره ها یکی یکی از رو بروند ورنگ ببازند. ما به سایه ی مینا آنقدر زل میزدیم تا شاید خوابش را خواب ببینیم.ما با معاشرت دختر وپسر به شدٌت موافقیم. ما تی پارتی های جمعه بعد ازظهر را دوست داریم. ما تابه حال چند نامه برای مینا سنگ قلاب کرده ایم که یکی هم شیشه ی گلخانیشان را شکسته است. بابا موافقت کرده است مینا به ما که دست به تجدیدیمان خوب است, فیزیک وشیمی درس بدهد.چند روز پیش مادربزرگ به ما گفت:"مواظب باش کاردست خودت ندهی". ما منظور خانم جان را نفهمیدیم اما اگرمنظورش ابریشم موهای میناست که دیگر کار از کار گذشته است.ما در دفترچه عقاید مینا چند خطی به یادگار نوشته ایم... مینا اما ما را داخل آدم حساب نمی کند. حتی پاره ای وقتها به بابای ماهم لبخند می زند وبه موهایش جوری دست می کشد که حواس بابا هم پرت می شود. ما با آزادی زن ومرد موافقیم؛ اما پدرمینا که حساب دار بانک رهنیست وقول داده که هرگز لبخند نزند یک روز جلوی بابا را گرفت وبی مقدمه از بی بند وباری جوان ها گفت. ما گوش هایمان را تیز کردیم وشنیدیم که پدرمینا می گفت:" دوره ی آخرزمان است, سگ صاحبش را نمی شناسد. پسرشما هم که هیپی شده است وهنوز پشت لبش سبز نشده برای دخترهای محله مزاحمت ایجاد می کند. وضع مملکت ازوقتی خراب شد که شرکت واحد به کارافتاد. اتوبوس یک طبقه ودوطبقه باعث شد که روی مردها به زنها بازشود وتنشان به تن هم بخورد."ما با پدرمینا موافق نیستیم اما منتظریم تا مینا به سن قانونی برسد. چقدرسن قانونی خوب است... ای کاش همیشه تابستان باشد... پشه بند باشد, موهای مینا ازتخت آویزان باشد تا ما بدون ترس ولرز بتوانیم مینا را به اسم کوچک صدا کنیم.این بود انشای ما درباره ی مینا... ببخشید آقا معلم!!! درباره ی تعطیلات تابستانی...

نظرات 4 + ارسال نظر
یاسمین(حرفهای یه دختر غمگین سه‌شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 03:08 ب.ظ http://rue.blogsky.com

سلام مهدی جان
ممنون از حضورت همیشگیت هرچند این بار اول بود کامنت گذاشته بودی
امیدوارم یه روز غم تموم شه...یا بهتره بگم نامردی در این دنیا نباشه
واسم دعا کن
بازم به دیدنم بیا
درضمن مطالبت در عین سادگی بسیار زیبا هستند
غمهات کوتاه
دلت شاد

مهدی جمعه 12 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 07:06 ق.ظ http://exa2.blogfa.com

سلام.انشای باحالی بود.احسنت به ابتکارت.
از این که بهم سر زدی ممنونم.
یاااا علی
التماس دعا

شمیم سه‌شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 02:52 ب.ظ http://shamim-26.blogsky.com

فقط میتونم بگم خیلی قشنگ بود و دلچسب .

تختی که موی مینا از آن آویزان است پنج‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 09:50 ب.ظ

سلام
بنده ی خدا تو که نمی دونی. من تختم
این مویی که ازم آویزونه کلاه گیسی بیش نیست.
اینقدر دلتو به این موها خوش نکن.
همش گول زنکه.
پس فردا می ری تو زندگی مشترک میبینی کله کویر لم یزرع هست و اونوقت دیگه خر بیارو باقالی بار کن.
حالا از ما گفتن.
راستی وضعیت کله خودت در چه حاله؟
نکنه از اون بدتر باشه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد